جدول جو
جدول جو

معنی گره گشا - جستجوی لغت در جدول جو

گره گشا
مشکل گشا، آنکه گره از کار کسی بگشاید، کسی که مشکل کاری را برطرف سازد، مشکل گشا
تصویری از گره گشا
تصویر گره گشا
فرهنگ فارسی عمید
گره گشا
(رَ / رِ)
گره گشاینده. مجازاًبمعنی گشایندۀ مشکل و آسان کننده کار:
عشق است گره گشای هستی
گردابه زهاب خودپرستی.
نظامی.
آن می که گره گشای کار است
با نفس، چو روح سازگار است.
نظامی.
گفت ای نفس تو جان فزایم
اندیشۀ تو گره گشایم.
نظامی.
چو غنچه جمله فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گره گشا
گشاینده مشکل و آسان کننده کار
تصویری از گره گشا
تصویر گره گشا
فرهنگ لغت هوشیار
گره گشا
((~. گُ))
دارای توانایی یا امکان حل مشکل
تصویری از گره گشا
تصویر گره گشا
فرهنگ فارسی معین
گره گشا
حلال، مشکل گشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره گشایی
تصویر گره گشایی
گره گشایی (Denouement) نقطه ای در طرح قصه، بعد از نقطه اوج که همه چیز روشن و آشکار می شود و به اصطلاح گره ها باز می شود. این حالت معمولا در آخر اثر رخ می دهد و می تواند ناشی از تاثیر عناصر خارجی یا کشف و حل شدن معما یا دگرگونی حالت درونی شخصیت اصلی باشد.
گره گشایی به عنوان موضوع یک فیلمنامه می تواند به یک سناریو یا داستانی اشاره داشته باشد که در آن کاراکترها به دنبال حل یک معما، مسئله پیچیده یا مشکلات زندگی هستند و در نهایت به راه حل یا پاسخ مطلوب می رسند.
یک فیلمنامه با عنوان `گره گشایی` ممکن است شامل عناصر زیر باشد:
1. موضوع و داستان : شخصیت یا شخصیت های اصلی که با مشکلات یا معماهایی روبرو هستند و به دنبال حل آن ها می گردند.
2. توسعه شخصیت : نحوه توصیف و توسعه شخصیت ها، شرایط و پس زمینه های زندگی آن ها که به حل معما کمک می کند.
3. موقعیت های ناراحت کننده : موقعیت ها یا چالش هایی که شخصیت ها باید با آن ها روبرو شوند و از آن ها عبور کنند.
4. گشوده ها و روند روایت : روندی که شخصیت ها از طریق آن به راه حل مسئله می رسند، ممکن است شامل انقلابات در زندگی شخصیت ها، دیالوگ های تحول آفرین، و موقعیت های تصمیم گیری باشد.
5. پایان : نحوه به پایان رساندن داستان، حل معما و تسلیم شدن یا فرار از مشکل.
این عناصر می توانند در یک فیلمنامه با موضوع `گره گشایی` مورد استفاده قرار بگیرند تا داستان را جذاب و پرطرفدار کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از گره گشایی
تصویر گره گشایی
گره گشا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه گشا
تصویر راه گشا
آنکه یا آنچه راه را باز می کند، کنایه از مشکل گشا
فرهنگ فارسی عمید
(گَ رِ چِ)
دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، واقع در 29000گزی شمال باختری شهر نهاوند و 3000گزی باختری راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه. هوای آن سرد و دارای 490 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه تویسرکان تأمین میشود. محصول آن غلات، تریاک، توتون، حبوبات و چغندر و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ هَِ)
غدد را گویند و آن گرهی است سفید که در میان گوشت میباشد. (برهان) (آنندراج). کنایه از غده باشد. (انجمن آرا). کین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. (آنندراج) :
در دلم غصۀ گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.
خاقانی.
کمند رومیان بر شکل زنجیر
چو موی زنگیان گشته گره گیر.
نظامی.
سر زلف گره گیردلارام
به دست آورد و رست از دست ایام.
نظامی.
زلفین مسلسلش گره گیر
پیچیده چوحلقه های زنجیر.
نظامی.
خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست.
حافظ.
، گره دار. با گره:
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.
نظامی.
چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود
تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست.
صائب (از آنندراج).
رجوع به گره بر ابرو افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
بردارندۀ حجاب از رخ. گشایندۀ صورت. چهره گشای. جلوه نما. زنی که روی خود باز و اظهار دلربائی کند، مصور و صورتگر. (از ناظم الاطباء). نقاش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زی وَ دَ)
باز کردن گره. گره بسته را گشودن. و با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد:
- گره گشادن از ابرو، چهره را بازنمودن. گشاده رو گشتن:
گره بگشای ز ابروی هلالی
خزینه پر گره کن خانه خالی.
نظامی.
- گره گشادن از خنده، آشکار شدن. پدید شدن:
خنده چو بیوقت گشاید گره
گریه از آن خندۀ بیوقت به.
نظامی.
- گره گشادن دل، غم دل را بردن. شاد کردن دل:
که همی شد دلی گشاد گره
بهر بی بی بسوی زاهد ده.
سنایی.
کس برای گره گشادن دل
غمگساری نشان دهد، ندهد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ رُ / رَ دَ / دِ)
حل شده. گشوده، (در مورد خلقت و آفرینش) ایجاد کرده. مخلوق:
آفرینش گره گشادۀ اوست
و آفرین مهر برنهادۀ اوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زی وَ زَ دَ)
گره باز کردن. مجازاً مشکلی را آسان کردن:
بهوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گره گشایی کرد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ)
گشوده شدن گره. بازشدن گره. مجازاً برطرف شدن مانع. آسان شدن کار:
دولت سبب گره گشایی است
فیروزۀ خاتم خدایی است.
نظامی.
گر عودکند گره نمایی
تو نافه شو از گره گشایی.
نظامی.
، کمک. مساعدت:
شود جهان لب پرخنده ای اگر مردم
کنند دست یکی در گره گشایی هم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(چارْ یَ / یِ)
گره گشاینده. گره گشا:
در در آن رشته سرگرای بود
که کلیدش گره گشای بود.
نظامی.
تیغ او در مفاصل عدو چون قضا گره گشای. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد بر سر زلف گره گشای تو بست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهر گشا
تصویر شهر گشا
فاتح، گشاینده شهر، ستاننده شهر
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن گره، آسان شدن امر بر طرف شدن مانع مشکل گشایی: دولت سبب گره گشایی است فیروزه خاتم خدایی است. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن گره بسته، حل کردن مشکل. یا گره گشادن از ابرو. چهره را باز نمودن گشاده روشدن: گره بگشای زابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. (نظامی) یا گره گشادن خنده. پدید آمدن خنده. یا گره گشادن دل. غم دل را زایل کردن شاد کردن خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گشاده
تصویر گره گشاده
باز شده، حل شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن گره، آسان کردن کار کسیمشکل گشایی کردن: بهوش باش دلی را بسهو (بقهر) نخراشی بناخنی که توانی گره گشایی کرد. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گشا
تصویر راه گشا
گشاینده راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گیر
تصویر گره گیر
مجعد، پرپیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین
از توابع پشتکوه شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی ابتدایی که افراد باید گره ی به ظاهر ساده ای را
فرهنگ گویش مازندرانی
لگن مخصوص ادرار در گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی